❤نفس ما امیرمحمد❤❤نفس ما امیرمحمد❤، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ღ❤ღکودکانه های پسرم ღ❤ღ

اندر حکایت یه روز گرم تابستونی

1393/4/10 13:11
نویسنده : مامان پری
143 بازدید
اشتراک گذاری

امیر مامان بد غذاست نه شیر درست حسابی میخوره نه غذای کمکیشو 

یعنی مامانی کلی کلافه میشم از دستت  ددیروز به توصیه یکی از دوستام بردمت پیش یه دکتر دیگه  تو این

هوای گرم

کلی عذاب وجدان گرفتم هم واسه توهم واسه  اینکه بابایی رو با دهن روزه بعد از خستگی سر کار باز هم بردمش

بیرون خلاصه حکایت دکتر بردنت خداروشکر بعد از رفتن به مطب زیاد معطل نشدیم یعنی بر عکس دفعه های قبل که

میرم پیشه دکتر خودت وکلی معطل میشیم رفتم داخل اطاق خانم دکتر و بعد از معاینه همه چیت از گوش وحلق

ودست وپا ودر آوردن پوشکت ومعاینه.............. Beggingبه مامانت یعنی خودم گفت که خانم خدارو شکر بچه اتون سالمه

ومشکلی نداره که خیلی از این بابت خوشحال شدم دلیل بی اشتهایتو پرسیدم گفت که قطره آهنتو

زیاد کنم البته من خودم چند روزی بود دکتر بازیمو

شروع کرده بودمو قطره آهنتو 2برار کرده بودم البته وقتی خانم دکتر گفت خیالم راحت شد که کارم اشتباه نبوده

البته این کار با همفکری یکی از دوستای عزیزمو بود که خیلی ازش ممنونم خلاصه هیچی دیگه فقط یه قطره واسه

چشمت نوشت که مجرای اشکت بسته است ومامان باید گوشه ی چمت ماساز بده بعدش اومدی خونه البته یکم

با بابایی پیاده روی کردیم خیابونا فضای دیگه ای داشت چون نزدیک افطار بود بساط حلیم وآش به پا بود مردم

همه در حال خرید بودن ماهم یکم خرید کردیم و زودی اومدیم که افطاری بابا رو رو به راه کنم .

 

 

 

 

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

✍ مری
16 تیر 93 14:23
خداروشکر که حال پسرمون داره خوب میشه...مادر بودن همینه فقط باید صبوری کرد و بس
مامان پری
پاسخ
قربونت خداروشکربهتر شده شیر خوردنش