قشنگترین اتفاق زندگیم
تو قشنگترین اتفاق زندگی من بودی پسرم با صدای خنده هات به وجد میام سرحال میشم انگار اصلا خسته نبودم چهره معصومت اوج پاکی وصداقته.............
عشق مامان چشمات دریچه ای از امید واسه من عااااااااااااااشق برق چشماتم ...
این روزها بزرگ شدنت داره به چشم میاد تغییرات خیلی بیشتر از قبل شده قربون تو یکی دونه ی من کل خونه کوچیک مارو دورمیزبی بمیرم پسرم که این آپارتمانهای کوچیک دنیای بچگی شماهارو محدود میکنه دیگه با کمک مبل و شونه های نشسته ی منو بابایی سریع پا میشی اما تا یکم حواسم پرت میشه افتادی و صدای گریه ات خونه که هیچ کل ساختمونو گرفته چشمای نازت تا شروع میکنی به گریه اشک بارون میشه فدای ناز کردنت دست دست کردنت وتا کله کله میگم سریع سرتو میاری جلو شروع میکنی به خندیدن خیلی به ندرت از مامان فاصله میگیری ومن از این بابت حسابی کلافه میشم کلا تو آشپز خونه پلاسی ای جون مامان دندونات هم 4تا شدن البته سر هر کدومشون کلی عذاب کشیدی چند روزی هم بود اسهال داشتی که خداروشکر بهتر شدی اما سر اسهالت کلی وزن کم کردی آها تا یادم نرفته بگم همچنان محبوبت بابایی هستش تا از سر کار میاد منو فراموش میکنی انگار اصلا نیستم قلبون اون قلب کوچیکت برم اینم چندتا عکس از شیطونی هات