اندر حکایت یه روز گرم تابستونی
امیر مامان بد غذاست نه شیر درست حسابی میخوره نه غذای کمکیشو یعنی مامانی کلی کلافه میشم از دستت د دیروز به توصیه یکی از دوستام بردمت پیش یه دکتر دیگه تو این هوای گرم کلی عذاب وجدان گرفتم هم واسه توهم واسه اینکه بابایی رو با دهن روزه بعد از خستگی سر کار باز هم بردمش بیرون خلاصه حکایت دکتر بردنت خداروشکر بعد از رفتن به مطب زیاد معطل نشدیم یعنی بر عکس دفعه های قبل که میرم پیشه دکتر خودت وکلی معطل میشیم رفتم داخل اطاق خانم دکتر و بعد از معاینه همه چیت از گوش وحلق ودست وپا ودر آوردن پوشکت ومعاینه.............. به مامانت یعنی خودم گفت که خانم خدارو شکر بچه اتون سالمه ومشکلی نداره که خیلی از این بابت خو...
نویسنده :
مامان پری
13:11